جدول جو
جدول جو

معنی خدع گر - جستجوی لغت در جدول جو

خدع گر
(خُ گَ)
فریبنده. دغل باز. (از آنندراج). این ترکیب شاید از ترکیبات فارسی زبانان هند باشد، زیرا در بین ایرانیان خدعه گر مشهور است نه خدع گر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدح گر
تصویر مدح گر
مدیحه سرا، شاعری که در مدح دیگران شعر می گوید
فرهنگ فارسی عمید
(خُ عَ / عِ گَ)
مکار. حیله باز. (از ناظم الاطباء). فریبکار. فریب دهنده. حقه باز. نیرنگ زن. مکرکن. فسون ساز
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ گَ)
خدمت کننده. خدمتکار. (ناظم الاطباء). زوار. (فرهنگ اسدی). خدمتکار. ج، خدمتگران:
سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای.
فرخی.
از زائر و از سائل و خدمتگر و مداح
هر روز بدان درگه چندین نفر آید.
فرخی.
آنکه بر درگاه او خدمتگرانند از ملوک
هر یکی اندر دیار خویش روی صد تبار.
فرخی.
بخشش پیوسته را شمار نگیری
خدمت خدمتگران همی بشماری.
فرخی.
بل ملک او شد خاک و زر فرزند او خدمتگرش
ندهد جز او را بوی خوش کافور و مشک و عنبرش.
ناصرخسرو.
ششم خانه را کرده بهرام جای
چو خدمتگران گشته خدمت نمای.
نظامی.
وآن چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
خم ساز، خم فروش. (ناظم الاطباء). خرّاس. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
دفّاف. (از دهار)
لغت نامه دهخدا
(دُ گَ)
دعاکننده. دعاگو:
دعاگرند بشاخ چنار بر، گل را
تذرو و فاخته و عندلیب و قمری و سار
اگر دعاگر گل، بر چنار مرغانند
چرا چو دست دعاگر شده ست برگ چنار.
معزی.
بر تو زبان اهل زمانه دعاگر است
جود و سخای تو چو به اهل زمان رسید.
سوزنی.
چاکری را ز چاکران تو هست
دوستی با من دعاگر تو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهقان. (ناظم الاطباء). به معنی باشندۀ ده است. (از آنندراج). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خدعه گر
تصویر خدعه گر
کرشگر بلوسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمتگر
تصویر خدمتگر
زوار، خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
سونگر آفرینگر مدح کننده ستایشگر مداح: خاطر خاقانی است مدح گر مصطفی زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در گر
تصویر در گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاگر
تصویر دعاگر
دعاگو، دعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
صفت حیله باز، خداع، دوال باز، فریبکار، گول زن، محیل، مکار، نیرنگ باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی سوسک
فرهنگ گویش مازندرانی
خوانندگی
فرهنگ گویش مازندرانی